سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        آرسام

        شعری از

        بیژن آریایی(آریا)

        از دفتر برگی از تاریخ نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴ ۱۵:۱۸ شماره ثبت ۳۹۹۲۱
          بازدید : ۱۸۱۰   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)

        کنون خوانم  از  گُردِ  ايران زمين
        دليري سرافراز دراين  سر زمين
        وُرا  نام   آرسام، يلي   با  وجود
        هماني که بودش خرد تار  و پود
        پدر ،  داريوش    بودُ   مادر   همان
        که بُد دخت کوروش،شه خوش نشان
        خشايار   جنگي     برادرْش      بود
        هماني  که  دشمن ز دستش    نسود
        بداد   راستْ   لشکر   به دست  دلير
        به  جنگ  ترومپيل  بجنگيد  چو شير
        به همراه مِردونيوس اندرون سپاه
        ز   اسپارتْ   لشکر،    برآورد    آه
        به   يکباره   بردش   هجومي بر آن
        صف  لشکري  که،  ببود  در   ميان
        چنان از هراسْ دشمنش مي گريخت
        تو گويي که خاکش به غربال بيخت
        ز  چپ  و  ز  راستش برآورد گرَد
        نبودش کسي هم  وُرا  هم نبرد
        به سر داشت آرسام کلاه خود تيز
        ز دشمن  نکردش  دليرْمان گريز
        به يکباره دشمن نمودش به حصر
        ره   آن   دلير  را ببستند به  قصر
        نياورد   نقاب   کُلَه    را    فرود
        که  دشمن  ز  اين  کار ،آگاه بود
        زدن   بر  سر  و چشم آرسام يل
        چو  زوبين  تيزي   ورا   از   بغل
        درون   دوديده   چو  زوبين   تيز
        نشست و دلاور زمين خورد و نيز
        سپس   چون  سواري بيامد زود
        سرش  را  ز پيکر  همي در ربود
        خبر  نزد  داريوش چو آخر رسيد
        نيامد   ورا  اندرون     غم    پديد
        چنين گفت و آن مرد؛ آرسام  نيو
        همان   سرفراز   ؛   يادگار خديو
        کلاه خُود خود را در آن گير و دار
        به   پايين   نياورد  و نگْرفت بکار
        به پاسخ چنين گفتُ داريوشِ شاه
        که چهره ز شاهنشهي نور   ماه
        نبايست  بپوشاني اش گاه جنگ
        اگر  دشمن  آيد تو را بي  درنگ
        همه آنچه خواندم شما را کنون
        شمايي که در شاعري پر فنون
        ز گفتار مرديست که در آن لباس
        مورخ  بوَد گفتنش مِگْيْس تاس
        به پايان رسيدست و اين  ماجرا
        خدا ياورست دوستان بر شما
        ارزاني شما دوستان؛
                                         بيژن آريايي
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5