انذار
يارا تو ببين حال دلِ زار خراب است
روياىِ مدامِ دلِ ما جمله سراب است
آنرا كه شود مست ز انگور و ز چَرْخُشْتْ
گو مستىِ تو نِىْ ز مِى و بادهء ناب است
فخرى نبود گر كه شوى مست ز عصيان
امروز فَرَح روز دگر روز عِقاب است
پاكيزه نما صفحهء دل را ز گناهان
عصيان خدا بر دلِ تو عين حجاب است
دل گر تو سپردى به فريبا رُخِ دنيا
بالله نشود كامِ تو خوش عين حباب است
هر دانه كه كشتى تو در اين مزرعهء عمر
فردا دِرَوى ماحصلش توشِ جناب است
هشدار! مشو غافل از اين دفتر اعمال
فردا به يقين روز حساب است و كتاب است
مست ار تو شدى از مِىِ هجر و غم دلدار
آنگاه بيابى غمِ هجرش چو شراب است
روز و شب و صبح و همه دم چشم به لطفش
خواب و خور و أفعال همه رو به صواب است
روىْ از رُخِ او هيچ مگردان پىِ مردم
دان هر چه تو خواهى زكَرَم جمله مجاب است
پندت دهم اين نكته چو پندى پدرانه
پربارىِ عمرت پسرم فصلِ شباب است
چون عمر رسيدش به چهل يا كه به پنجاه
حسرت به دل و جان و تنت در تب و تاب است
سليمى
ساعت ١٢/٥٦ مورخه ٨ام ارديبهشت ١٣٩٤