آفت زبان
ديد عارفي سگ هاري
همه دم شوقِ مردم آزاري
گه يكي رابه چنگ ميراندي
وآن دگر را به تيز خاراندي
همه وقتش داد، زوزه و فرياد
راحت خلق ببرده بود از ياد
سر به جِيْبَش ببود عارف از او
در عجب كو چرا بُوَد زين رو
با خدايش نمود ذكري چند
تا گشايد خدا بر او يك پند
همه دم انتظار رحمت داشت
تا كه إيزد حجاب از او برداشت
امر آمد كه عبد من بِنِگَر
گر تو خواهي نصيحتي و عِبَر
نيك در حال سگ نما تو نظار
تا كه آيد ز بهر تو إنذار
پرده بربَست به طرفة العيني
گشت ظاهر جوان بي شَيْني
بند آمد زبان آن عارف
بشنيد او صداي يك هاتف
هاتفش گفت اي نكو كردار
خوش نِگر حال آن سگِ زار
اين كه بيني نتيجه از ديدار
اين همان سيرتش كه شد إظهار
او نبسته زبان خود به لِجام
ميدهد دم به دم سَبْ و دشنام
گه به غيبت گهي به تهمت و كِذْب
گه نمايد عيان ز مردم عيب
نيش دارد زبان آن نَمّام
طعن و نفرين و لعن او به تمام
آن سگ هار وحشي و بيرحم
انعكاس عمل بُوَد نه كه وَهْم
ليك هستم خداي ستّارش
سترم اينك همي بُوَد يارش
اين كه بيني بُوَد رُخش نيكو
سِتْر من باشدش حجاب به رو
وَرنه خلقش همي برانندي
حق خودرا از او ستانندي
عبدِ من رو بشارتي مي ده
از من او را هدايتي مي ده
گو خدايت به توبه ات شائق
بگزين انچه بودنت لائق
گر بيايي دوباره در حرمم
مينمايم دوباره محترمم
عبد من تو را سگي نسزاست
آدميت به خلقت تو رواست
بند كش اين زبان بي دقت
خوش بگو تا بيابد او عزت
دوستانت اگر كه بد لحن اند
نيست شايسته گر زني لبخند
گر كه لبخند تو كند تأييد
هرزه و لغوو لعن او به مزيد
تو همانا شوي شريك عمل
در عقابش شوي چو او به مَثَل
بايدش زين عمل نگهداري
به زبان مهر و با شكيبايي
بشنو اين سخن تو هوش بدار
حاصل زبان بسي پربار
هم تواند تو را زنار فرار
هم تواند فكندنت در نار
سليمى
ساعت ٢١ يكشنبه ١٩ بهمن ماه ٩٣