گفتی به من عشق تو را همواره حاشا می کنم
گفتم تو را صد آینه غرق تماشا میکنم
گفتی به من دیگر تورا هرگز نمی خواهم برو
گفتم
برای ترک تو امروز و فردا می کنم
گفتی که دوری از تو را از جان و از دل می خرم
گفتم که من از دوریت هر دیده دریا می کنم
گفتی که در شب می روم تا گم کنی رد مرا
گفتم تو را در خاطرم هر لحظه پیدا میکنم
گفتی که پنهان می کنم هر چه نشان دارد زتو
گفتم که عشقم را به تو هر دم هویدا میکنم
گفتی نمیگیرم دگر دست تو را در دست خود
گفتم تمنای لبت درخواب و رویا می کنم
گفتی که بذر عشق را در قلب خود خشکانده ام
گفتم تمام شهر را مفتون و شیدا می کنم
گفتی که دارم میروم تا زندگی از سر کنم
گفتم که بعد از رفتنت من ترک دنیا می کنم
گفتی که عشق و عاشقی در قصه هامحصور شد
گفتم دل مجنون خود قربان لیلا می کنم
گفتی دلم را می دهم هر کس که یابم بعد تو
گفتم تویی در یاد من، از غیر پروا می کنم
گفتی که آزارت کنم تا همنشین غم شوی
گفتم برای درد و غم آغوش خود وا می کنم
گفتی که
فکر یار باش غم را نباشد حاصلی
گفتم برو چیزی نگو با درد خود تا می کنم