ز بسم الله شود آغاز هرکاری و هرجان
که این بگشودن چشمان به هرکس کار نیست
و او خود می کند این کودک بی جان و بی دل را
جوانی بی بدیل و اهل اما حیف کامل نیست
مثالش کودکی باشد که مادر می دهد
جانشدر این گهواره هم انگار جایش خوب نیست **
زبان حال می گوید دهانش خاک شکوایه
که او در این دیار و آن دیارش هم مسلمان نیست
خدایا ؛
شبش بیهوده تاریک است و
نانش گرم نیست ،آبش سرد نیست
از این فصل به غایت خوب
روحش روح نیست ،حالش خوب نیست
چرا این کودک نالان که دارد اسم، آدم اسم
فضای قلب محصورش صداقت نیست؟صادق نیست ؟
سراغ بطن روحش شو
درون تار و پودش شو
چرا نالان بماند جسم مخدوشش،سالم نیست ؟ **
سراغی گیرم از دنیا
سراغی از تفاوتها
سراغی آرم از حوا
سراغی از آدم ها
چرا این شاخص عالم برایش درس عبرت نیست ؟ **
نگاهی افکنم در من
که آن را موجری هستی
که این جسم و صلابت را
تو سلطانی تو شیر هستی
چرا با این وجودش هیچ ترسش نیست،لرزش نیست؟ **
کسی که خود دهی رحمت
نه آن رحمت که ارزان است
کسی که منتخب گشته
گران و مفتخر گشته
که او زین پس شود آگاه ولی انگار اعجازیست... **
خدایا؛
که این آدم به پیش تو سرآمد بود در خلقت
که این فوق البشر میزان ٱسجد بود در خلقت
چرا وقتش شود رفتن بگیرد مرد نیست ؟ **
در این دنیا که ما گیجیم
و خود دانی که ما هیچیم
چرا چرخ زمانت می رود اما به سرعت نیست ؟ **
خدایا کی کنی خاکم
که من بر خاک افتادم
در این صحرای نیکویت
به جان یار افتادم
ندانم بیش از این ماندن حکایت چیست؟ حکمت چیست؟ **
ولی آخر که شد قصه
به پایت میزنم زانو
کفن بر گردن و خالی
ولی اعمال رو در رو
که آن وقت است یا رب ناله می آید وقتی نیست ؟؟
بهرام مهرآوران ( آکو )