دلی پر از سوز دارم
چه کسی تاب شنیدن دارد خاطرات دل تنهای مرا
به سراغ دفتر خاطراتم که روم
هیچ کس نیست بداند چه غمی خفته در آن .... چه غمی و چه غمی...
برسم صفحه یک داغ دل تازه شود
چه کنم قسمت من بود که از اول مهر ، خاطراتم داغ بود سوز داشت غم داشت ...
بزنم صفحه به صفحه همه یکرنگ شدند
همه انگار به من آینه ی سنگ شدند
خاطرات سوزان خاطرات شیرین
خاطرات غمگین خاطرات سنگین
هر چقدر فکر کنم که روم آن جلوتر یا نروم
دست من میلرزد دست من غم دارد ...
اندکی عمر نگر می شوم این آخر کار ، به گناهی فکری به ثوابی ذکری
هرچقدر نکته به نکته به سرم می آمد ، همه انگار غمی داشته اند یا که دل خود سببی داشته بود
اندکی پیش که رفتم سببم ویران شد ، دل و جانم همه پر شد همه از غفران شد
فکر دیگر کردم کار دیگر کردم ، حال خود را که خراب است گلستان کردم
باز هم پیش برفتم به جلو ... دل من دریا بود
فکرها در سر بود عشق در دل بود... عشق هم غوغا بود
باز هم صفحه ی دیگر باز هم سطر دگر
ولی این بار .....
سالها میگذرد و دلم غوغا ماند ، از همان عشق خدایی دل من شیدا ماند و فقط دل من شیدا ماند...
صفحه رفتم به جلو که خدا آمد به کار
لقمه نانی اندک عشقی پیشکش
زندگی زیبا بود ... نه ... زندگی زیبا شد ...
ولی این آدم کم عمر چقدر دارد طمع ... زندگی ویران کن ، همه را بطلان کن.
طمع عشق کنی طمع مال کنی یا طمع هر چه کنی همه اش باطل و پوچ است ... همه دست بشر است
باز هم صفحه زدم صفحه ی آخر کار هیچ کس بامن نبود هیچ کس با من نماند ........ وباز هم دل من شیدا ماند ...
ای وای ..... چه کسی تاب شنیدن دارد خاطرات دل تنهای مرا ..... هیچ کس ....
بهرام مهرآوران ( آکو ** دفتر خاطرات **