چهارشنبه ۱۶ آبان
بلورشکسته شعری از سيدمحمدمعالی
از دفتر شكست نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۳ تير ۱۳۹۴ ۰۹:۵۳ شماره ثبت ۳۸۷۷۹
بازدید : ۳۵۹ | نظرات : ۱۶
|
آخرین اشعار ناب سيدمحمدمعالی
|
خونه ي قدیمی مون ،
یادش بخیر
روی طاقچه گچیش ،
بشقابی بود
وسطش قلبی طلا
قلبی ازجنس بلور
همدم چشمه نور
قلبی که، غصه نداشت
خالی از درد و غمِ ،فردا بود.
پاییز از راه که اُومد
بادای سرد، وزيدن دوباره
نمی دونم ، که چي شد
پنجره بازشُدش؟
دلم بي تاب شُدش؟
چشمم اُفتاد ، به کوچه
گُم شدتو، چشمي سیاه !؟
اُومدم قلب بُلورو ،
خاکِ ش و پاک کنم !
بشقآب اُفتاد و شکست ازدستم !
قلب کوچیک ،جدا شدازهم
پُرشد ازغُصه وغم
دیگه بی درد نبود !
صبح فردا ،
نه خدا ،
پس فردا ...!
بشقآب وبند زَدن ، باز گذاشتن سرجاش
ولی اُون قلب دیگه قلب نشد
سوا شد ازهم و، بی درد نشد !
محمد
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.