یکی را بدیدم که چند رو دارد...................بس عجیب سیرتی بدبو دارد
سخن ز دوستش آمد به میان.................راست و دروغ همه آورد به زبان
بگفت فلانی چنین است و چنان.............همیشه بوده ام من به او بدگمان
فلانی ز خوبی ها ندارد بهره ای.............اندر این احوالش نیست چاره ای
فلانی دارد دلی همچو سنگ................ای دوست دور شو از او بی درنگ
فلانی را تا توانست دشنام کرد..............او را نزد من همی بدنام کرد
گفتمش که بس است عیب جویی........فلانی همانطور که تو گویی
اگر هم راست باشد سخنانت...............در نزد خود نگهدار به امانت
یا در نزد فلانی چنین گوی...................تا بداند عیب هایش مو به موی
باشد تا که خود اصلاح کند..................خود ز بند عیب ها رها کند
بگذشت همی چند صباحی...............با دیدن وی کشیدم آهی
بدیدم وی را با فلانی........................سخنش میگفت با مهربانی
در روی دوست مهربان و خوش زبان.......در پشت سر طوری دگر، ای امان
چه بدبو اند آنان که دورو اند................در نزد خلق و نزد خدا بی آبرویند
دوست من، عزیزم ای رفیق...............بر این سخنانم شو دقیق
خود دور کن از هرچه دورویی..............همچو گل که ندارد پشت رویی
کاکتوس هرگز نگوید که لاله ام...........نگوید که همسایه ی ژاله ام
از آنجا که بر او هویداست..................کاکتوس لاله نما نه زیباست