در دنیای من ...
شاعران کلاه واژه را به باد خیال می دهند
و دستفروشان در میدان اصلی ذهن
سئوال ، به نیمی از قیمت می فروشند
کوچه ها می شکنند پی در پی
در تاریک روشن معما ی نسیم
و از خانه ها صدای خنده فواره می آید
دیوار ها با خشت کنجکاوی بالا رفته اند
و در خت ...، از جوی احساس آب می خورد
آنجا ، زنگ را به وقت عاشقی می زنند و سر مشق دفتر بچه ها ،
حس گلهای رازقی است
باران با ناودان ها مشورت می کند
کبوتر روی شاخه رنگین کمان لانه می سازد
و خدا، هر شب به سفره ها سر می زند ......................
در دنیای من ،
زنده گان زبان مردن را نمی دانند
و پارچه ها به رنگ جوانی بافته می شود
آفتاب ، همه را در آغوش می گیرد
گنجشگ ها راه رفتن را دوست دارند
و زندگی در دریاچه تجربه بدون ترس شنا می کند
نان گرم برای همه قسمت می شود
و آسمان مدام ستاره می زاید
در کافه ها ، قهوه را در فنجان تفاهم می ریزند
پشت بام ، پله آسمان است
در باغ پشت خانه من تا دست دراز می کنی میوه دانستن می چینی
و آرامش سکه رایج است ....................
در دنیای من نامه رسان سحر را از لای در به حیاط می اندازد
کاشی آبی باور سر در تمام خانه هاست
عصر ها ایوان مهتاب آب پاشی می شود
و ماهی های حوض روزی هزار بار آب را می بوسند .........
چهره آینه در کف دستان برگ می خندد
من کفش هایم را فقط برای رفتن به پیشواز سلام می پوشم
روی هیزم اجاق ها ، پروانه ها لانه دارند
و از دود کش ها دانایی به آسمان می رود
خوشبختی در حیاط خانه تاب می خورد
خانه ها از برق چشم ها روشن است
ساعت کوکی روی طاغچه به وقت سر روی شانه گذاشتن می شمارد
و من و خواب تا صبح ...
دست در گیسوی قصه ها … بیداریم
امیر جلالی -