ای خدا
تا کی روز و شب ناله زنم
در خانه تنها ئی ام
ترا فریاد کنم
به عشقت زمین و آسمان رابا اشک خونم به آتش کشم
فرشتگان را کنم گریان و مات
به بخشش و مناجاتی که میدرد سنگ صبورترا
تا تو خندی بر من به جان
تاکنی قلبم بیرون ز جان
.............
می چکد اشکی از خدا بر سینه ام
به مرهمی بر غربت دیرینه ام
تا کنم یاد میگذرد زمان
می رسد وقت پایان
سوختن و درد کشیدن و ناله زدند
می رسد وقت وصال
وقت اوج به افلاک
وقت رفتن
وقت دل کندن از این زمین پرجفا
وقت پایین آمدن مترسکم از دار
وقت خوابیدنش در آغوش خاک
دستهایم هست خشک و لرزان
شاید این هست آخرین شعرم از اشعار
وقت آخرین فریاد
ای خدا تو هستی برتر وبهتر
از هر چیز به من به جان
.................
کاش ای خدا
به عزت و جلالت
به اسماءوالایت
میشدم نابینا
تانبینم این جهل و ریا بر زمین خدا
این تزویر پر نیرنگ و جفا
میدرد قلب انسان
می کندش قلبش نازیبا
کاش ای خدا مرده بودم
تا نسوزم بربچه گان غرقه خون
میسوزند به جفا
وای از این زندگی پر جفا
مردمان می فروشند دوبهشت
به یک دینار
می وزد بر ناله ام بوی سرور بهشت
منکه داده ام دوبهشت به یک ذکر خداخدا؟
تا شوم عاشق خدا
کی شود این گنجشک قلبم
از پرسه زدندن در کویر خسته شود
بالش بسته شود
طعمه لاشخور گرسنه شود
می آید صدای پایی به شکستن
نوزادی به گریستن
بدنی غرقه به خون بر زمین بیجان افتادن
با یک نگاه پایان
باتبسمی به شیرینی و حلاوت عسل