من از شعار به شعور خواهم رسید
( صفحه هفتم )
جلد و كلام تو شدم از ازل
خويش گرفتم ز ازل در بغل
تا كه ز محراب تو سر مى كشم
مهر تو با آيه اى سر مى كشم
واى به روزى كه خدا صد شود
عابد با ذريه مرتد شود
جامه ى ماندن نبود در بدن
حاضر و آماده براى كفن
چشم اميدى به ظهورت نبود
چشمه ى نابى ز حضورت نبود
من زبرين آمده ام هوشيار
بر دمن افتاده شدم ماندگار
آ بسرا سوره ى كوثر مرا
نامه ی ناخوانده آخر مرا
آ كه سزاى من و ايمان تويى
ايمنى از آذر و شيطان تويى
ما كه سفيران بلايا شديم
حلقه اى در کنج زوايا شديم
ساغر و افيون نكند كار خويش
خويش خوريم بابت بيمار خويش
شمع شبستان و من هم شهرتيم
هر دو به يك سو به ره غربتيم
گو به نصوح از گنهم درگذر
توبه ندارد دگر اين جا اثر
ما ملكى بوده ايم آزاد و مست
ميوه ى شيطان زده پيمان شكست
صحبت پروانه و گل راز شد
دولت خار آمد و خونساز شد
من به چمن گفتم و او مى گِريست
از بد اين حادثه گل مى گُريست
روزى همايى به سر بام بود
نام تو در پرده ى ابهام بود
حال كه نام تو يقين آمدست
صورت غم ديده به چين آمدست
هر چه به پاى تو بريزم كم است
لوت وجودم ز پى شبنم است
آ بسرا تا به سرايم رسد
باده ى تكبير و دوايم رسد
باقر رمزی باصر
ادامه دارد . . .