« قلمِ افراغ اندیشه »
بر تَهی گاهِ این قلم
چاروادارِ دل آشوبه ای
بندِ نافِ جوهریش را
به تازیانه
برگُرده یِ کاغذ پاره می کند ،
و برگ ... برگ
نوزادِ سبزِ ذهن
از گهواره یِ دانش
آویخته و درآمیخته به خود
زراندوده می شود
در بوته یِ کلماتِ کانون
و زادگانِ تا گور آموخته
کُنجِ کجِ جهان را
از معماریِ کژِ ثریّا می رهانند
و خشتِ اوّل
با سَنجه هایِ عقل تراز می شود
قِنطورسِ قوسِ قلم
وقتی قفلِ قلب می گسلد
که به یغمایِ غم می دود
خنجرِ سرودنش را
به جستجویِ دواتِ درد
سوته دلی جگرسوخته می جوید
دفتر جولاهیش رنگین تر باد !
که باز آمده باز
آن خامه به خون وُ
خیمه با جنون زده باز ...
تا به "قمرسایه هایِ" این رعشه براندامِ شب
طرحی نو در اندازد
مرزی در ناگواری بگشاید
و دری رو به تأمل باز ...
اندیشه ورزی بزرگترین هنر افراغ اندیشه است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چاروادار : کسی که حیوانات بارکش را می راند و یا با آن ها باربری می کند (چاروادار دل آشوبه ای :کنایه از شاعری که شعر را باردار است و باید بار اطلاعات گسترده او سنگینی را همیشه همراه داشته باشد)
دل آشوبه : حالت تهوع ، اضطراب
بوته : ظرفی که طلا و نقره را در آن ذوب کنند
کانون : آتشدان ، منقل
زادگان تا گور آموخته : اشاره به ضرب المثل ز گهواره تا گور دانش بجوی
کژ : کج
سنجه : معیار ، وزنه
تراز : همسطح ، هموار ، بالانس
قنطورس : صورت فلکی با نمای نیمه انسان و نیمه اسب ؛ درخشانترین ستاره و نزدیکترین ستاره به زمین بعد از خورشید است .
قوس : کمان
گسلیدن : پاره کردن ، گسستن ، جدا کردن
یغما : تاراج ، غارت ، چپاول
سوته دل : سوخته دل
جولاهی : بافندگی ، نساجی
خامه : قلم ، کلک
قمرسایه : همان سایه ی ماه و خورشیدگرفتگی
رعشه : لرزه
تأمل : اندیشه کردن