وطن دشت مواج آغوش تو
تمدن خمیدن سرِ دوش تو
تو واضح ترین سرّ در رازها
تو ابهام در ذهن مرتاض ها
تو تکثیر هورمون اُکسی توسین
تو بازی بی آخر پشت و زین
هم آواز با من بخوان یا بمیر
...واین درد ها را به دامن بگیر
شبی در حوالی رویای تو
فرود آمدم روی دشتی سپید
نفس می زدم، بس که گم میشدی
فشار از دویدن به قلبم رسید
هزاران نفر طعنه ام می زدند
نمی دانم از کی ترور می شدم
به پاس شجاعت نشان دادنم
برایت لِژیون دونور می شدم
جماهیر چشمت مرا هم گرفت
لنین بودنت جای تردید داشت
از اکتبر عشقت کمی دلخورم
مرا از خودآزادگی بازداشت
به جنگی جهانی شدن بعد تو
به کشتار جمعی به این سادگی
*به تفسیر عشق از زبان براون
به صد من یه غازی این زندگی
به اسطورگی پشت دروازه ها
به تیمورهایی که لنگ تواند
مدائن تماشای چشمان توست
فقط لحظه ای چشم ها را ببند
عبورم بده از تمامی من
که مومن به رفتن به قونیه ام
شنیدم نمک زار دلداده هاست
و من عاشقی در ارومیه ام
که از عمق دریاچه هایی فلج
رسیدم به دریای ایمان تو
ولی طاقتم کم شده حق بده
کتک خورده ام زیر دستان تو
فریدای مرموز در استرس
به دادم،به دادم، به دادم برس
مرا طرح گنگی بزن روی بوم
فراواقع ام کن به شرط لزوم
مرا با خودت سمت هیچی ببر
به جغرافیایی پر از گاو و خر
به از کل دنیا فراری شدن
مدرنیته در پشت گاری شدن
به تقسیم بر جذر منفی دل
فلش بک زدن سمت آغاز و گل
به یک شاخه گل زیر بمب اتم
شکوفا شدن با ژنی ماکزیمم
به تندیسه ای در مدیچی شدن
به هیچ ابن هیچ ابن هیچی شدن
به سربندوپی کردن واژه ها
به بزکش شدن لای چندین غزل
خداحافظ ای شعر مفلوک من
خداحافظ ای شاعر مبتذل
به او میرسم بعد عمری نزاع
بقایی که داروین از آن ریشه زد
به جرم کمی فاصله بین ما
چه زخم عمیقی به اندیشه زد
کجایی؟خداحافظی کرده ام
بیا زود برگرد و پاکش بکن
شما هم مخاطب به من لطف کن
که خواندی بسوزان و خاکش بکن
-------------------------------------------------
اوا براون:همسر آدولف هیتلر*
فریدا:فریدا کالو،نقاش معروف مکزیکی