می چکد از چشم من
چکه به چکه
یک نگاه در بستر شب
در آسمان خفته
در آسمان بی ستاره
............
می بارد بر هر نگاهم یک ناله
یک فریاد
به رهایی
از غصه ها
دیدن رنجهای پروانه ها
شاه پرکها
...................
با نگاهم به دل آسمان
با گدایی با کاسه دستام
پیش خدا
می نشیند یک سنگ بر قلب من بی پناه
می شوم به شکوه به خدا
چرا دوست داری ناله هام
می گریند فرشتگان
با تسبیح اشک من به خدا
......................
می روم به دشت لاله ها
تا فراموش کنم تنهایی
تاچشم خاطره جانفشانی
دوستان و یاران
عاشقان
کبوتران حرم
........
می چشم خاطره آن خونها
که ریخته شد به عشق خدا
تا برویندلاله ها
به رنگ خون خدا
..............
می درد قلب من در دشت لاله ها
دشت شلمچه
هویزه و دشت عباس
خاطره ها
خاطره های عهد و میثاق
به خون و قیام
میچشم آن خاطره بی سیم چین
می چیدم مین
می چشیدم درد سیم خاردار
میشدم یک فرش خونین زیبا
با قلبی به وسعت هفت آسمان
می چشیدم درد سوختن به فسفرها
آن مینهای روشن به آسمان
می لرزد زمین
می کند مین فریاد
میدویدم به آغوشش
تا نگرید به بیداد
میشوم تکه به تکه
با نگاه به رضا
با آخرین تیر فریاد
با خونهای ناب و پاک
بر زمین بی جان
میچینم خنده مین
خنده خدا
........................
میدویدم با چشمان بسته
در میان آتش و دود و خون
در زیرپایم خوابیده بودندسروهای خونین
میدویدم تا روم بر دار چوبین
سرنوشتم بود خونین
میدویدم با اشک و فریاد
درمیان تیرها
در میان بدنهای سوخته
نخلهای در هم شکسته
میدویدم در میان تانکهای به فریاد
با آهنگ جیر جیرکها
میدویدم با چشمان بسته
تا احساس کنم لذت پرواز
هستم یک مرغ سبکبال
که شکارمیکند
عشق خدا
.....................
می آید اشکهای من
میسوزاند جان و پیکرمن
گرفتارم در برهوت بی جان و پربلا
میسوزم هر لحظه به لحظه
از شرم و حیا
که کردم خطا
گناه
.......................................
وای بر من
میترسم از تعریف و تمجید
که خوانند مرا زیبا و پاک و
جانباز
من هستم یک روسیاه
با احساس دغلکار
می ترسم از دورویی
خورد این نشان بر پیشانی
برود فریادم
به رهایی
به تسکین درد و تنهایی..............
.............................
می زند ضربه به ضربه
زمان بی رحم
با شلاقش بر تن من
می نگرم بر آسمان
میجهد از قلب من
هزاران واژه
به فریاد
به راز