يکشنبه ۲۷ آبان
عاشق دخترك همسايه شعری از کریم لقمانی سروستانی
از دفتر s@rv نوع شعر
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۵ تير ۱۳۹۰ ۰۷:۴۹ شماره ثبت ۳۶۲۹
بازدید : ۸۲۷ | نظرات : ۲۱
|
دفاتر شعر کریم لقمانی سروستانی
آخرین اشعار ناب کریم لقمانی سروستانی
|
اين كمرخم شده ازدست دلم ، اوهوس باز شده !
چونكه ازغصه پريشان حال است
دل شده عاشق اين دخترك همسايه،روزوشب زارزند
دخترك هيچ نداندكه دلم نادان است
دل بيچاره ي من ، ازكجا آمده است ؟
اوكجا ديده چنين عشوه وناز ؟
پيرهن ازتوروحريراست با سينه ي باز
چشمها همچودوياقوت سياه
قد چه گويم ، سروشيرازفراموش كني
خنده هايش نمكين،دوالنگوي طلا بردستان
بادوگوشواره ي رقصان درگوش
رخ نگوهمچوپري ، دستهاي مرمري
غنچه لب ، گونه ي سبز
چون دهان بازكند، دردهان مرواريد
دامني تنگ به پا ، كفشهاپاشنه بلند
عينك دودي به چشم ،روژ به لب ، دولپِ سرخابي
واي ازاين دل ديوانه من كه نديداست چنين رويائي !
دخترك قهاراست ، دل پريشان حال است
روزدنباله رودخترك همسايه، شب كه شد بيمار است
من نصيحت بكنم ، اي دل بيچاره ، زار مزن
نام رسواي مرابرسراين كوچه وُبازارمزن
هرچه فريادكنم گوش اوكرگشته
اشك چو باران بهار، لحظه اي ميبارد بعدآرام شود
گربه دادش نرسم بازديوانه ومجنون گردد
هيچكس نيست بگويدبه دل ساده ي من
توواين جامه ي چركين چه عاشق شده اي
توواين موي پريشان، پيرهن چِرك وُچروكيده به تن
كفش ازگيوه ي آن عهد قديم ،اين كلاه نمدي ِ پاره
كت كوتاه كه ندارد دكمه ، جامه يِ سوراخت
آن گل شمعداني كنج يقه، ساك وُهمبونه به دست
اين ورم كرده شكم، شده چون ديگ پُلو
يا به شلوارگشادت كه بي رنگ شده
بهتراين است خجالت بكشي
راه راكج بنما برگرديم، كه نباشدچاره
گركه مانيم منم اسيراوميگردم
كيست آن موقع دوديوانه به منزل ببرد ؟ s@rv
|
|
۱ شاعر این شعر را خوانده اند
Guest
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.