پنجشنبه ۶ دی
دیده ایمان؟ شعری از حسین ابوترابی
از دفتر شب انتظار نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۴ ۲۱:۳۸ شماره ثبت ۳۶۲۷۴
بازدید : ۳۱۲ | نظرات : ۳۳
|
آخرین اشعار ناب حسین ابوترابی
|
چشم ها را به کجا دوخته ایم ؟ و چه آموخته ایم؟ هیچ آیا زپس وجدانها دیده از پرده احساس فرا تر رفته؟ پشت یک پنجره آیا دیدیم؟ دیده ای از پس یک شیشه به احساس کسی زل بزند هیچ آیا دیدیم ؟ داغ شرمندگی انسانی پیش یک خواهش را هیچ آیا دیدیم؟ گریه دیده انسان هایی که به کردار گناه دگران گریانند هیچ آیا دیدیم ؟ پشت یک کرسی مسوولیت خود که چه احساس گناهی خفته پشت هرطرح هزاران حسرت هیچ آیا دیدیم؟ پشت هر آه گرفتار هزاران نفرین هیچ آیا دیدیم ؟ پشت هر را ه بسی بیراهه پشت هر میز قضا هیچ آیا دیدیم ؟ حق وناحقی را هیچ آیا دیدیم؟ اشک احساس که از حنجره ای خسته فرو می ریزد هیچ آیا دیدیم؟ پشت هر خاموشی بینهایت فریاد پشت هر زمزمه صدها سخن ناگفته پشت هر حنجره کوه غیبت هیچ آیا دیدیم ؟ پشت هر گام که بر می داریم آخرین مقصد را هیچ آیا دیدیم؟ در دل هر قبری صد هزاران عبرت پشت یک لغزش خود هیچ آیا دیدیم؟ که دو صد فاجعه است یا به احساس دل خویش قناعت کردیم هیچ آیا دیدیم؟ به چه دل می بندیم ,به که دل می بندیم هیچ آیا دیدیم؟ پشت ویترین هوس جاذبه ریزش را هیچ آیا دیدیم ؟ عفت دخترکانی که به تاراج و خیانت رفته یک بغل افسوس است پشت ناهنجاری پشت هر دیدن و نادیدن ما بینهایت مقصد من در این زمزمه ها دیده ام می بیند تک تک ثانیه ها ی دل من اندیشه است اگر ازروزنه وجدانی به تماشای جهان بنشیند ازپس وجدانم دیده ام گلگون شد چشمها بارانی لحظه ای را دیدم پر نادیدن ها آسمانی دیدم که در آن سایه بیرحمی انسان هایی بر سر خلق فرو می ریزد خلبانی دیدم که در اوج پرواز شد زمین گیرهجوم نفس بی مهری وزمینی دیدم که در آن بذر نفرت شده کاشت که در آن می پاشند دانه های شهوت ,بذر های ذلت وزمینی دیدم که در آن شاخه غیرت خشکید و به دریای نفاق موج ها ویرانگر ساحلی را دیدم که در آن غیرت و مردانگی مردانی ز پس موج هوس که چه آسان میرفت ساحلی را دیدم پرنا دیدن ها پر از دخترکانی که به عریانی خود می شوند جاذبه لغزش ها جاده های دیدم پر رفتن ها یی که که ز رفتن غافل کوچه هایی که در اندیشه کوچ خود نیست کوچه های امروز هر وجب فریادی است خفته در حنجره خاموشی بغض این خاموشی باز در حنجره ام پیچیده کاسبی را دیدم در ترازوی خودش وزن می کرد گناه دختری را دیدم بیکس و تنها بود و در این تنهایی پلک هاحامی او پشت هر پلک ترحم دیدم دیده مردمکی را که به پندار هوس می سوزد پشت یک باجه بانک وام هایی دیدم بهره اش زندگی یک انسان بهره اش خون دل است وطبیبی دیدم که به هر نسخه تجویز خودش کیسه ای بر می دوخت من ادیبی دیدم که زارکان ادب خالی بود عابدی را دیدم که به پیشانی مهرش اثر تزویر است تاجری را دیدم دل تجارت می کرد ناشری را دیدم نشر می داد فساد فیلمسازی دیدم بر سر صحنه ترویج تباهی می رفت کودکی را دیدم که به هر آهنگی بدنش به که چه موزون می رفت مذهبی را دیدم که به شرک آلوده کشوری را دیدم پایتخت توحید .پادشاهی رسمش. وبرائت تعطیل آسمان باز به تاریکی در روشنی اش می نگریست ابر حیرت به زمین و وندیدم دلی از جنس خدا انتظار از نفس هیچ کسی پیدا نیست گریه بسیار ولی جاری دیده کس ایمان نیست هیچ کس گریه کن ذخیره نهایی ایمان نیست
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.