چهارشنبه ۱۶ آبان
|
آخرین اشعار ناب عليرضا يوسفي
|
روزي جواني در اين جلفاي فعلي
گويند كه شد عاشق همچو افسانه ليلي
.
پسرك كه شبي با فكر هم آغوش شد
به شوق دخترك تا صبح مي آلود شد
جفاي دلش بر سرش چيره شد
همه خواب او،بر تبش پيشه شد
.
رفتند و زدند ذكري ز مهرش
چند صد گوهر و زر زد سجلش
.
خردمندي بگفتا آن جوان خام دندان
كه پندي ميدهم از جال خود دست بردار
.
پسر در سرش داشت شوق وصال
كه گويي گرفتند زر ز فرعون نثار
.
سر انجام دخترك توري به تن كرد
نهال عشق را با او علًم كرد
.
چو چند سالي گذشت،مجنون و ليلي
غمي افتاد بر دل چو ز ميلي
.
چو زينه زندگي بر او بدر گشت
طناب زندگي براو حضًر گشت
.
كه ناگه دخترك مهر خود پس گرفت-
به بهايش هم،بنز آخر گرفت
.
پسر ناله سر،خيره، خرًد پيشه ديد
دوان و دوان از پس بيشه ديد
خرًد پيشه داند رازي ز بهر من
گر ببيند مرا،رسوا شود شكست من
چو از قبل به آيينه خويش رسيد
برين سخن نزد خرًد پيشه ديد
.
گر تو خواهي رخ ليلا گزيني
تمام زندگي بر پا گزيني
چو عقل خويش را پروا ببيني
برون آري،ره تقوا بچيني-
ژفاي زندگي بر تو شود سهل
نهال زندگي با تو شود سرو
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.