<< کودتایِ پایتخت >>
وقتی همه چیزت
دست به دستِ هم می دهند
که از مرداب هایِ غرق شده در خونِ تو
شوکران هایِ آبی رسته اند؛
دست رویِ دست مگذار!
ریشه هایِ گوشتخوارش
از تلخِ متناوبِ جرعه هایِ سمِ تو
از بوسه هایِ رگ هایِ آبیِ تو
بر خارِ تیغه هایِ سرخ ،رسته اند؛
و می جوند جوی هایِ آبیِ دستت را ...
قرص هایِ والیومِ پشتِ هم ،
وپشتِ هم خواب نمی بینند
مسمومیتِ خونیِ شمدهایِ لاعلاجِ تختت را
از نوشدارویِ همیشه دیرِ سهراب؛
درلرزش هایِ ، های هایِ گریه هایِ وهم
رستمِ شکسته بر شانه یِ تنهاییِ اتاق
حجمِ دقیقه یِ مرگ می نوشت،
وجنگ تمام می شد ...
و شاهنامه یِ خونیِ قصه ات را
با قرص،تخت می خوابید،
ودستِ آخرش را که خوش نبود
به تیغِ تیز می سپرد ...
ومی رفت مثلِ تابوتِ تاریکِ اذهانِ عمومی
برشانه یِ شور وتلخِ خاطرات؛
وقصه یِ ناتمامِ باقی ...
وقتی بر زمین جویِ خون می رفت
برای خوابیدن خوانده می شد!!!
بی گمان دستِ خالی
وقتی همه چیزت
دست به دست هم می دهند
که تو را براندازند
به حتمِ یقیین ،کودتایِ غریبی در جریان است
از جویِ خونِ سرازیرِ پایِ تختت می گویم ...!