این خموشی ،خرده رویی ، کار دستم میدهد
بی خیالی ، سست حالی ، کار دستم میدهد
این نشسـتن هـای یک جــا ، این ســکوت
این همه نازک خیالـی ، کـار دستم میدهد
دل به امید کسـان و ناکسان بستم هنـوز
این امید پوچ و واهی ، کـار دستم میدهد
گـرچـه امکـانش بـود بالـا نشینـی ها ، ولـی
خرده جویی ، خرده خواهی ، کار دستم میدهد
شــور و شـادی مــرده در قـلبـــم کــنــون
این دل خـو کـرده با غم ، کار دستم میدهد
با خودم گفتم روم زیـن سـرزمینِ مـردگــان
تـرس ِ از آوار گـی هـا ، کـار دستم میدهد
هر چه نیت میکنم انجام آن مقدور نیست
این به فرداها سپردن ، کـار دستم میدهد
دیگران بر من امید و من به خود بی اعتماد
این همه بی اعتمـادی ، کـار دستم میدهد
سـاز نا کـوکـم بود نزد کسان همواره کوک
باز این ســوء تفـاهـم ، کـار دستم میدهد
دیگـران نا مهـربان و من به آنـان مهـربان
این مــرام و مهـربـانی ، کـار دستم میدهد
گـر چـه نیکــو باشـد اکـنـون صـرف شعــر
شعـرهای پـوچ و خالی ، کـار دستم میدهد