دلم از عشق تو جانا نمیدانی چو نالان است
مثال عنبرین زلفت که میدانی پریشان است
نشانم ده رخت را و سپس جانم ز من بستان
در این سودا مرا بسیار سودی را فراوان است
دلم مشتاق دیدار تو میباشد نمیدانی
زشوق دیدنت یارا دو چشمم اشک باران است
سراغت را گرفتم من ز؛ هر خویش و زبیگانه
همه گفتند تورا منزل ز دیده راز پنهان است
یکی گفتا تورا منزل بود دلهـای بشکسته
دلم را بشکن ای دلبر شکست آن چه آسان است
بده آرامشی دل را تو ای آرامش دل هـا
دل من از فراقت مثل بیدی سخت لرزان است
به دل گفتم که من یک گل ز عشقت را بچینم
کدامین گل بچینم، که هر جایت گلستان است
ز نـادانـی سکندر خـواستار آب حیوان شد
نمیدانست عشق تو همه وقت آب حیوان است
نمودی دعوتم نزد خودت ای نازنین یـا را
ببین اینک که دعوت نامه هم در لای قران است
خوشا آن دل که مهرت را همیشه باخودش دارد
ززیبائی و سر سبزی همه وقت چون بهاران است
به دور شمع عشقت پر کشم مانند پــروانـه
به بوی عنبرین زلفت که میگوئی پریشان است
صبارا گفته ام نزد تو آرد نـامــه مــا را
زسوز دل نوشتم ، دل تورا بسیار خواهان است
دل من را مرنجان و توئی محبوب دل هـا را
همه دانند مهرت بر قلوب خلق شایان است
به تابان نور علمت را به تاریکی دل گمنام
ز تاریکی ونادانی دلش بسیار حیران است .