يکشنبه ۴ آذر
ازادی! شعری از اندیشه شاهی
از دفتر اندیشه شاهی نوع شعر
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰ ۰۸:۰۴ شماره ثبت ۳۴۶۲
بازدید : ۱۲۵۰ | نظرات : ۱۵
|
آخرین اشعار ناب اندیشه شاهی
|
1.
فرمانده من شاعر نشدم من همان ولگردی سرک های تاریک این شهرم خوابم را تو ربودی گذشته ی پر رنج دارم و اینده ی گیچ اما تا کی؟ گفتی نقشه ی ازادی را در جسمت نقاشی کن گفتم هی فرامانده من ازادی را تنها در مجسمه ی تو یافتم گفتم این شعر برای توست فرمانده گفتی امروز مردمم مردند گفتم زندگی دشوار است و ما هم می خواهیم از امروز و از اندوهِ آدمی فریاد بزنیم از غفلتی عظیم از بیچاره گی مردم که آزادی را از ما ربوده اند. من نمینویسم گلوله ی با کلماتی سنگین مینویسد که ازادی و ازادی!!!
2.
به راهي ميروم که رنگ سرخ نباشد در سایه ها قدم هایم را میشمارم و ديدن سايهها را ادامه ميدهم از يكي از رودهاي پر خروش آواز عشق را ميشنوم اواز ازادی را می شنوم دیدم کودکی بر دست پرچم سبز بدست دارد و سرود ازادی میخواند!
اندیشه شاهی.
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.