خدایا
شَرمم می آید" از تو
که نِشسته ام" و آرام آرام استکانِ چای
مینوشم...
برای سِپری شُدن شِب سرد زمستانم...
و آن طرفتر"آن سوی مرز"خواهر دینی اَم
آرزویِ نوشیدن جام زهر را دارد...
که روزی چند بار نِکاح اجباری برایَش
میخوانند......
آه"لعنت بر قاعده ای که
دکمه های لباسِ زنانه را
مدال افتخار جنگ جویانش میداند......