خواب هوشیاران
روزگاري بود در دوران دور
چند بينا بود و باقي جمله كور
كور يعني ذهن نادان داشتن
از حقيقت ني توان برداشتن
چون كه بينا حرف حق گفتي بيان
هيزم و آتش بدي و او در آن
يك جواني بود اهل آن ديار
كو به حق نزديك و كردي اختيار
چون به دانش ذهن خود انباشتي
نزد كوران اين سخن ني داشتي
گر كسي ديدي چو خود درآن ديار
راز خود گفتي بر ايشان همچو يار
سّر حق در بين آنها شد پديد
كس در آن وادي به جز ايشان نديد
در ديار كافران سّنت چنين
ظلمت عقل آمدي با دست دين
مردمان كور با چوب و عصا
پس به دنبال جوانان شد به پا
گفت بايد نسل كّفار از زمين
بر كنيم از ريشه ما از بهر دين
آن جوانان پس برون از خانه شد
اندرون غار شد ، افسانه شد
گفته اند خواب آمدي بر جانشان
سيصد و اندي بخفت ايمانشان
اينچنين آن سرخوشان كوي يار
چشم ايشان بسته شد، بيش ازهزار
چون زخواب خويش بيرون آمدي
مردمان ديدي دگرگون آمدي
اين زمان بازار ناداني گسست
عقلها بر جاي ناداني نشست
زين سبب اسرار حق شد بر مَلا
رازها از سينه ها آمد رها
بر خلائق راز خود گفتند راست
كفر ديروز آمدي امروز راست
اين قصص را پند باشد صد هزار
از براي عاقلان آيد كار
گر تو را سّري نمايان شد به جان
نزد هر كس ني بگو در هر زمان
گر فراتر از عقول مردم است
نزد ايشان همچو نيش كژدم است
هرچه نيش كژدمي افزون بود
از تحّمل مردمان بيرون بود
چون كه حق را آدمي كژدم بديد
صاحب حق از ميان او بر دريد
اينچنين هم صاحب حق شد فنا
هم به ناحق حرف حق شد بر فنا
پس اگر ديدي تو رازي در جهان
فارغ از هوش است و از عقل كسان
خواب كن خود را مگو اسرار او
نزد هر نادان مگو از حال او
گر بخوابد چند روزي آن زبان
عاقبت هوشيار گردند مردمان
پس بگو اسرار حق بر اين و آن
گوش گيرند آن سخن را مردمان
زين سبب حق شد به لفافي پديد
تا بقدر ظرف خود هر كس خريد