به نام او که می کشد از خمیر مو
قسمت دوم و آخر
منشاء قرآن
همان مذهب که احمد(ص) را رسول است
نمازش دشمنان را هم ملول است
خداوند ار که احمد (ص) را آفریدست
همان مذهب محمد (ص) را آفریدست
خداوندا به دارم من شب و روز
جگرسوز و جگرسوز و جگرسوز
همان داری که دارالمومنین است
صراط المستقیم اندر جبین است
همان داری کزو پیراهن افتاد
ز پیراهن تن هجر من افتاد
همان داری که دانش پرور ماست
کلامش دائما اندر سر ماست
همان داری که حلاجش منیر است
منور همچو احمد(ص) را سریر است
همان داری که دائم در نبرد است
گهی شاه و گه سرباز نرد است
به سرباز به دام افتاده سوگند
به دار دائما استاده سوگند
که غیر از حق و الحق کوس نبود
ز کامم جز اناالحق کوس نبود
بیا کامی بده از کوثر خویش
برای صلب همچون ابتر خویش
که نسلی نو بسازم من ز فریاد
کند از بیخ و بن دل همچو فرهاد
من و دل ریشه در آئینه داریم
در هر آئینه خود آدینه داریم
گذشت آئینه از سر پس فلق کو
لباس سرخ در خون خلق کو
کجا شد تا که پیراهن ببوید
به دستش پیکر از آهن بروید
همان یعقوب (ع) بی یوسف همین است
که برگ از هر نسیمش اینچنین است
ببار ای باد و باران بر ضمیرم
که چتر عزلتی بر سر بگیرم
که تاج عزلت از آئینه و نور
بیفتد با دو صد صور از لب طور
لب طور و لب صور و لب گور
شود هر دم ردیف از زخم تنبور
چه شد تنبور ما آواز سر داد ؟
میان ساز خود صد راز سر داد ؟
شدم راضی به ساز کهنه او
چو رقصیدم به ساز کهنه او
===========
خدایا در کویرم خار زاراست
رخم خندان و لیکن زار زار است
خدایا حاجتی دارم روا کن
مرا با مشکلاتم آشنا کن
بگو جانا که دردم را بدانم
دوای اشک سردم را بدانم
بگو جانا که حاجاتم روا نیست
بگو دردم ز حاجاتم جدا نیست
در این سینه دلی دیوانه دارم
چه گویم دشمنی در خانه دارم
نمیدانم که بی تو چیستم من ؟
اگر روزی نباشی کیستم من ؟
نمیدانم که بی تو کیستم من ؟
اگر آنی نباشی نیستم من
بگو جانا که حاجاتم روا نیست
کسی اینجا به دردم آشنا نیست
پایان
باقر رمزی باصر 93/9/17
شهسوار