دخترک سر در گریبان کرده
بود
بی پناه ُ بی سرپرست
خالی از امید و یک دست لطیف
دست مادر ُدست پر مهر پدر
بس کنید!
من در قفس جا مانده ام!
قفس تنهایی
قفس شوم طلاق
مادرم ُ من حاصل سرد غرورم
پدرمُ من آن اسیر لحظه های بی سرودم
از چه رو با من چنین کردید؟
با کدامین حق مرا بی سر پناه کردید؟
مادرم وقتی تو بر عهدت نماندی
پدر وقتی تو بر ختم کلام تاکید کردی
نگفتید دخترک وقتی دلش تنگ است
سر به دامان پر مهر کدامین کس گذارد؟
مگر آن نیست که دختر با پدر جور است
پدر دنیایی از نور است
همان وقتی که از آزار همسالان خود
بی وقفه میگریم ُ پریشانم
کدامین حامی و ناجی به فریادم رسد؟
گیسوانم را کدامین دست شانه خواهد زد؟
حاصل پیوندتان تنها منم
من ُ دختری تنها
که در این آسمان حتی ندارد یک ستاره
همان دختر که با شب گریه می خوابد
و گرمای همان گریه نوازش میکند
چشمان معصومش.
تو ای مادر نگاهی
پدر رحمی
صدایی
کسی دست مرا گیرد
من از این سایه می ترسم
به هر سو میروم این سایه همراه است
تنم مانند بید همواره لرزان است
پدر ُ مادر مرا در خود بگیرید
منم آثار آن عشق دروغی
که بیخود از برایش مست بودید
چرا با من چنین کردید؟
چرا فردای زیبای مرا ویرانه کردید؟
کنون من با کدامین آرزو ره را بپیمایم؟
چه کس دست مرا گیرد؟
جه کس همراه من گردد؟
چه کس در این زمانه
میان اینهمه گرگ و درنده
برای من پناهی است؟
چرا پاسخ نمی گویید؟
چرا مهر سکوت بر لب گرفتید؟
به اهداف غرور خود رسیدید؟
چرا با من چنین کردید؟
آه
خداوندا تو را دارم
دلم با تو فقط گرم است
تو پاسخ ده
چرا با من چنین کردند؟؟؟؟؟؟؟
آرزو