البته ، عاقبت و سرانجام اغلب کارمندان شریف و زحمت کش ،
دلپذیر و همراه با آرامش است ...
آما تعدادی هم ، سرنوشتی اینچنینی دارند ... شاید :
عاقبت ، هرکارمندی با شرف
بعد ِعمری کار با ذوق وشعف
میشود فارغ ، ز کار و رنج ِ کار
میشود در دست زن بی اختیار
صبح ها این نازنین قبل از نماز
می پَرد بی اختیار از خواب ِناز
تا که صبحانه کند آماده او
نان داغی ، مغز ِگردو ، نیمرو
تازه ، شبها ، چون ز کار آزاد شد
زُق ، زُق ِ پا ، یا کمر ، آرام شد
استرس ها دارد او ، از کارها
لیست ها برنامه ها ، طومارها
از خرید ِ میوه و سبزی بگیر
تا ز گوشت ُماهی ُماست ُپنیر
از شوید و زعفران و لوبیا
تا که لیموی عمانی، زولبیا
باجناقش گر که مهمانش شود
زندگی گویی ، دگرگون میشود
تازه دامادش که گویا رَفتنیست
بددهن اخمو و نَقلش گفتنیست
گفته میخواهد که مهمانش شود
بر سرش تاج ُبه غم یارش شود
او که آهی در بساط خودنداشت
ذَرت المثقال ، انصافی ، نداشت
ناگهان گفتند ، مردم ، مَش فَـرَج
صاحب ِ باغ است و ویلا ،در کرج
بانکها ، در خدمتش ، با وام ها
در ره ِ مردم ، نهاده ، دام ها
بنز و ویلای جدید و خانه اش
گشته مخصوص عزیز دُردانه اش
انشاء الله بقیه در فرصتی دیگر ...
به شرط حیات ...
یاحق ...