این شعر شعریست حقیقی
...........................................
در شبی به خون نشسته
در تالار غمم
اشکی میدود خنده به خنده معصوم و زلال
اما درنده
میکند افسون دل غمگین
می شود ترانه ای زیبا
تا کند دل افسرده شاد
می دود ناله ای به همراش
تا زند فریاد فریاد
ازدل بی تاب
پرواز
پروازی زیبا
می رسد تیر غیب
میدرد چشم
می شود خون از چشمم روان
تاگردد خون چشمم التیام
با دردی جانکاه و جان خراش
میشود غصه هایم پاره پاره
فریاد به رضایم به رضا در دل آسمان به رضا
می افتد قفس تنم خشکیده آرام آرام به جان
میشود قلبم ایستاده
می درم ظلمت و تاریکی به پرواز
وه چه زیباست پرواز پرواز
میشود قلب مادرم به خواب لرزان
میزند فریادبه درد وخونم
می شود گریان و گریان
می رسد اشکش به بالم به پرواز
می شود بالم خیس
بااشکم به اشکش
بالم میشود سنگین
می افتم بر زمین تشنه جان که می سوزد از بیداد
میشود مادرم به مرگ رهسپار
می شوم بال شکسته
پر درد و نالان
تنها و خسته
گریان چشم به فردا فردا....
یک پرواز زیبا