رها کردم دل و جان را ، به شوقِ مهرِ عاقل ها
شد از آن جمعِ عاقل ها، غم و دردی که حاصل ها
دلِ دیوانه ی عاشق، به خون رقصد زِ غافل ها
الا یا ایها الساقی اَدِر کَاسَاً وَ ناوِلها
که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها
به گیسویش سپردم دل، مگر بر کار دل آید
زِ جان بگذشتم و آخر، نیامد دل که برباید
چه بیهوده پی اش خلقی، که او رُخساره بنماید!!
به بوی نافهای کآخر، صبا زان طره بگشاید
ز تاب جَعدِ مشکینَ ش، چه خون افتاد در دلها
جهانی پُر ستم دیدم ، که در هر منزلش ماتم
گرفته تاج شاهان را، شکسته جام ها از جَم
به گوری بُرده بهرامی، به نابودی شوی مُلزَم
مرا در منزل جانان، چه اَمنِ عیش، چون هَر دَم
جَرَس فریاد میدارد، که بَربَندید مَحمِلها
اگر خواهی دو روزی را، دلت از غم فرو شوید
غمی بر شادی ات ای دل، ز حسرت روز و شب موید
به راهِ معرفت باید، که سالک آن به جان پوید
به می سجاده رنگین کن، گرت پیر مُغان گوید
که سالک بیخبر نَبوَد، زِ راه و رسمِ منزلها
خطر می بارد از هر سو، به سر، بَر مرگ خود مایل
ز هر سو می روم موجی، زِ غم بر گردِ من حایل
به دریایی و گردابی، شبی، بَر ظلمِ خود قایل
شب تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما، سبکباران ساحلها
به خود کامی چه آتش ها، ببُردم بَر دل و بَر سَر
نهان دَر پرده اش سازم، که این آتش نگیرد دَر
چو گیرد دَر، بسوزاند، خدا را، خشکی و هم تَر
همه کارم ز خود کامی، به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی، کز او سازند محفلها
اگـر تو سالکِ راهی...، از او غایب مشو حافظ
وگر در فکـرِ درگاهی...، از او غایب مشو حافظ
پیِ دیـدارِ آن ماهی...؟ از او غایب مشو حافظ
حضوری گر همیخواهی، از او غایب مشو حافظ
مَتی ما تَلقَ من تَهــــوَی...، دَعِ الدنیـــا و اهمِلها
مخمس با تضمین از غزل حضرتِ حافظ
26 فروردین 1393 طارق خراسانی
پ . ن
حایل -[ ع . حائل ] (ص .) 1 - مانع میان دو چیز. 2 - جداکننده
هایل -(ی) [ع، هائل] (ا فا.) هولناک، ترساننده
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
معنی:
اگر حضور قلبی می خواهی پیوسته او را در نظر داشته باش؛هر وقت به کسی که دوستش داری بر خوردی،دنیا را واگذار و آن را نادیده بگیر.*
تَلقَ: از فعل لَقِیَ یَلقَی و مصدر لِقاﺀ به معنی کسی را دیدن یا با کسی برخورد کردن.
تَهوَی: از فعل هَوِیَ یَهوَی و مصدر هَوَی به معنی دوست داشتن.
دَع : فعل امر از فعل وَدَعَ یَدَعُ و مصدر وَدع به معنی ترک کردن و واگذاشتن.
اَهمِل: امر از فعل اَهمَلَ و مصدر اِهمال به معنی بی مصرف گذاشتن چیزی یا فراموش کردن آن.
حاصل معنی اینکه اگر می خواهی حضور قلبی با معشوق داشته باشی از یاد او غافل مباش،و وقتی به معشوق رسیدی هرچه را که جز اوست نادیده بگیر.