توانِ صفرِ یک همراهی
تقسیم شدگی هائیست بی مرز
همچون روسپیانِ لِشتکزن و سودازده یی
که جز احساسِ خامِ یک تَلَون خبیث
چیزی به اَنبان مفترخشان نبود،
ایا سوخته تهی ...
چیزی جز این معنایی فزون تراست
نمی شناسمتان
نمی خواهمتان
اما درون عبرتی به بلندای تاریختان ، میسرایمت
که هر سروده یی ،
هجایِ فره بخش و موزونِ یک تهنیت نیست
وحدتیست
که وجودرا مجاب میکند
بیاندیشی ؛ خواهی دید
کان شرح پرلعابِ کهن
کاینک
چوفریاد ِفرهادی واژگون ، درون آبگیرِاعاده ایی که زندگیست
آیینه ایی بی زنگارست و ماهیتی پرکشش
که وصفِ عتابَش را
زبانی ازجنس اعتماد نیاز است و پولاد .
رنگِ فنا گشتۀ
خونِ ناسپاسیتان
بر گونه هایِ بی نیاز ومُصورِ برکه ام
یاد بادِ تنها فتح این زندگیست،به نام عشق
نظاره کن
این شعر نیست
یکسره
صدای لاینقطع و مُلَحنِ ، بوسه های من است
برتمامتِ فزایندۀ نیازهایی
که بر استیلای موزون معشوقم
موسیقی فتح مینوازد،با ضربه نوازِ دو نبض
وضرباهنگ دو پلک
که چون فروبسته میشود(پلک)
همنوایی اطاعت است و رضایت
براستی
رویا سرآغازحقیقت است .