سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 11 آبان 1403
    29 ربيع الثاني 1446
      Friday 1 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۱۱ آبان

        نامه

        شعری از

        نیما نجفی(برنا)

        از دفتر شعرناب نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۱۶:۵۳ شماره ثبت ۳۰۵۳
          بازدید : ۷۵۲   |    نظرات : ۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر نیما نجفی(برنا)

        و سلامی که همه تلخی راه

        از همین واژه پر معنا بود

        می نویسم از خود

        نه به آن دوست که در پشت همه پنجره ها

        دیدگانش به نسیم و قاصدک دنبال است

        بل برای تو که از من به سر هیچ گذر

        نزدی وصله به تن

        گر بخواهی حالم

        جای شکری باقی است

        که درین کاسه سر

        اندکی شعر و شعور

        روی هم دست به هاون دارم

        دست کم بلکه تریتی از پسش ساخته ام

        روزگارم بد نیست

        گرچه در آن کفه دیگر سو

        تا چه باشد خوبی

        گه گداری پهنه ای دود آلود

        از لبانم به هوا میرانم

        چاییم را به دو حبه دیدار

        آنقدر در پی فردا شده ام

        که فقط بیدارم

        باورت نیست که تا یورش انوار سحرگاه

        همه چشم به راهم

        که از آن رهگذر صبح

        خبر از خم می و شط شرابم آید

        شاید آن یار قدیمی بباشد یادت

        آری آن یار به من هست وفادار هنوز

        من و تنهایی عچب همخوابگی ها داریم

        گرچه ایامی شد

        که برش بنده هوو ها آرم

        ولی آن یار به من ره به خیانت نابود

        عشق را در قفسی از پر قو ساخته ام

        عاشقی راه دگر می خواهد

        من فقط عشق به تاراج زدم

        گاهی اوقات فقط

        لب به سخن می بازم

        آن هم از صاعقه لحظه کارستان است

        بیشتر لب ز سخن دوخته ام

        من نمی دانم که

        مشکل از چرخش زنجیر زبانم می بود

        یا که در گوش و ستاد درک مطلب هاشان

        راستی شهر مرا در پس خاطر داری؟!

        یادت آید که درین مزرعه از دیر زمان

        آفت از جان نگون بخت کلامم نبرفت

        من مترسک به تن زخمی آن کاشته ام

        با همان خنده سرد

        چشمان مترسک به افق دوخته بود

        روز ها در پی مهمانی این زاغک ها

        دست بر چانه نهاد و به قلم پشت زدیم

        روزگاری که شبان بر نی خود سیطره معنا زد

        گله سودای سماوات بکرد

        ره به ترکستان برد

        لیک اینجا به تبر شانه زدم

        و سوالاتی که

        از درک حیاتم جاری است

        من خدا را در دل سقف بلند آسمان نیافتم

        او همین جاست

        نزدیک چمن

        من خدا را در پس سینه متروک شجاعان دیدم

        یا که در روزنه آخرین خط نگاه

        من خدا را در پس معجزتی یافته ام

        که شدش خشک به سبزی و به من آتش زد

        آن که بر پیکره قسمت من شانه بزد

        صنمی بود که سر های دگر سجده شدند

        باریم خسته ازین درک خمار

        و از این راه

        که جا پای من از قبل به آن پر گشته

        این هم آنچکه باید گفتن

        خب دگر نامه به پایان ببرم

        حال بگذار زمین نامه بفرما چای

        در ضمن که قندش تو برایم بردار



        نیما.ن(برنا)

        10 مرداد ماه89

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۱ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3