يکشنبه ۲۷ آبان
حرف حرف می آورد، عشق...عشق شعری از مونس حسینی
از دفتر فقط بخاطر خاطرات نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۸ شهريور ۱۳۹۳ ۱۶:۲۳ شماره ثبت ۲۹۸۴۴
بازدید : ۶۹۷ | نظرات : ۲۵
|
آخرین اشعار ناب مونس حسینی
|
وقتی مرا از لابلای آهن پاره ها بیرون کشیدند، تنها سرم سالم بود ، تمام بدنم له شده بود ولی برادرم ، امید ، برعکس من بدنش سالم بود و سرش ترکیده بود.
دکتران با عملی موفق آمیز سر مرا به بدن امید پیوند زدند.
بدن من و سر امید را به خاک سپردند و روی سنگ قبر نوشتند: مرحوم سر امید و تن نوید ...
مادرم کلی برای تن من و سر امید گریه کرد. دوستان و آشنایان روی مرا می بوسیدند و بخاطر از دست دادن تنم به من تسلیت می گفتند و با امید نیز دست می دادند و خود را در غم از دست دادن سر او شریک می دانستند.
یک سال گذشت و یک روز
سر قبرمان نشسته بودیم و درباره آینده فکر می کردیم.
همین که گفتم در طبقه پنج دختر خوبی زندگی می کند ، امید بلند شد و به سمت مرده شور خانه دوید.
جلوی در مرده شور خانه آنقدر ایستاد تا ظهر شد و دختر مرده شور غذای پدرش را آورد.
تا چشم سعید به دختره افتاد قلبش شروع کرد به تپیدن ، آن هم چه تپیدنی!
در عشق و عاشقی دل برعقل پیروز است.
و چون این را به خوبی می دانستم بله را گفتم و بی دل عاشق شدم!
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.