سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 10 بهمن 1403
    30 رجب 1446
      Wednesday 29 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        نگاه کردن فرزند به پدر و مادرش از روی محبت عبادت محسوب میشود. حضرت محمد (ص)

        چهارشنبه ۱۰ بهمن

        شلیک بر قلب خونبارم

        شعری از

        بهزاد ساوانا

        از دفتر اولين شب شعر نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۳ ۱۰:۲۰ شماره ثبت ۲۸۹۷۸
          بازدید : ۶۶۲   |    نظرات : ۱۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        درفصل آتش وخون 
        من ،
        به آخر خط رسیده 
        چون پایان سفری بدشگون 
        با هرکس که آخر ملال بزرگم را 
        در چشم های غمینم بخواند 
        میمیرم این بار
        وقتی به ناگاه سکوت دنیا را فرا گرفت 
        وگلوله ای بر قلب خونبارم آرام گرفت 
        من ،
        آخرین حرفم با هر کس که می شناختم چگونه خواهد بود
        در این پایان غمزده 
        غرق در خون 
        با لبانی خشک 
        پدرم به بالینم می شتابد 
        فریاد می زند که ....چرا پسرم ؟
        خواهم گفت : پدر مرا ببخش 
        آنگاه 
        بیگاه 
        با نگاه 
        تصور اینکه مادرم اگر جای او بود 
        لاشه خونینم را در آغوش می گرفت 
        وفریاد می زد ضجه وار 
        عمق خسته زرنجم را می کاوید 
        وبرادرم اگر به جایش بود 
        بندبند وجودش می لرزید 
        فریاد برمی آورد : کــــــــــــــــــاکــــــــــــــــا
        وبا اشک چشمانش سیل سریع غم
        در دنیایم جاری می گشت 
        خواهر م اگر بود 
        چتر گیسویش را زیر سرم می گذاشت 
        ودر سکوتی بهت آور می شکست 
        می گفتم خواهرم 
        عروسکی را که دوست داشتی زیر کمد پنهان کرده بودم یادت هست 
        وخواهرم با اشکیهایش که همچو تلالوی آخرین نور زمینیان بود 
        می گفت : نرو برادر ، عروسکم را قربانت می کنم 
        ودیگر وقتی نیست برای دیدن تو 
        هرگز!
        شاید هم اگر تو بودی 
        بی تفاوت می گذشتی مانند خاطره هایت 
        در روزنامه صبح به عکس جسد بی جانم 
        خیره می شدی وبرای آمدن باران دعا می کردی ...
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5