هوالعزیز
سلام بر بزرگوارن و دوستان
احساسم را نوشتم و برای این احساس قالب مورد علاقه ام(غزل) را مناسب ندیدم
پس بنویسید دلنوشته، بخوانید احساس
.......................................................................................
طلسمِ شاعرانه ی سنگ
جُرمش این بود
که باران را نفهمید
نعره میزد قاصدک،
تااسیران طغیانگرِ عشق
خونِ جگر را سر نَبُرند
دستِ نیلوفر را گرفتند
همان بوسه هایی که
برادران ناتنی کینه را کُشتند
رود به آتش میریزد
وقتی که صلیب
جامه ی آزادی بر تن میکند
لیک سرآغاز فواره ی جهل
عمق استرداد انسانیت است
تا کبوتر با زندان بدعت دارد
راویِ این قصه ابلیس است
جامِ زهرآگینِ ظلم
لبخند را شکنجه میدهد
و من
شلاق به دست
خاطرات تیره را مرور میکنم
دیگر می خواهم فریاد بزنم
مرا بشنوید
فریاد میزنم
بسوزانید
کتاب هایی را که سرآغازش او نیست
بسوزانید
کتاب هایی را که سرانجامش او نیست
بسوزانید
کتاب هایی را که درونش او نیست
آری
کتاب های سوخته را بسوزانید