چشم داشت یاری استاد گرامی در گزید قالب ام ممنون.....
وقتی من می میرم
جسدم را نه به آب زم زم
با تلخترین شراب دنیا غسل دهید
منی عاصی کجا و آب زم زم کجا!
چه فرقی می کند؟
وقتی من می میرم
پدرم
مادرم
خواهرم
برادرم
وبستگانم
بغض های روزگارشان به بهانه ی من می گیریند
مردم دِه یگان یگان نیز
آیه خوان معبد ثانیه ها را شلاق میزند
جنازه میخواند
دوره آماده است
کلاغ های دِه قار قار کنان منتظر روز سوم اند
بقال کوچه ی ما منتظر است
نه گز کرباس٫ دو کلچه صابون به فروش دارد
بچه همسایه که سالی ست با قورمه پلو بیگانه است منتطر است
چوبین اسپی آذین با زین منور از رنگ های
سبز
قرمز
سیاه
تا درب ورودی خوابگاه همه در رکابم اند
قوی ترین مردان دِه با تعجل بام اتاقم را از خاک میپوشانند
بعد آیه خوان معبد لب به سخن وا میکند
و با دروغ های شاخدارش
چنان تندیسی از من میتراشد که گویا فرشته ی بودم از جنس نور
قصه هنوز نا تمام است
همان روز نخست
پدرم وقتی بخانه برمیگردد
برادرانم
خواهرانم
دورش حلقه می زنند
من اما
تهی تر از تهی بودم و چیزی جز همان جا سیگاری ازم نمانده است
و مادرم افتاده در آن سوی خموش
غم نابودی مرا با قهوه ی تلخ روزگار نوش جان می کند
خواهرم روز سوم داستان ناکامی مرا
نامزدم عشق داستانی مرا
در گوش زن همسایه یگان یگان می گویند
و زیر لب قم قم کنان بر من و دیوانه گی های من میخندند
من که رفتم!
دیگر« هیچ آب از آب تکان نمیخورد
نه ستاره ی از مدار خویش می افتد
و نه زمین در کسوف حادثه از خاطرات آفتاب تهی می شود»
اما
همان به که رویم تا
آیه خوان
بقال
کلاغ های ده
بچه همسایه نفس راحتی گیرند
زمان :۲۹/۱/۲۰۱۴
مکان: اتریش/ اتریش بالا برو نو