بر آن هستم که امشب می بنوشم

بر آن هستم که امشب می بنوشم
دل و دین را به یک ساغر فروشم
بدر آرم لباس زهد و تقوی
سپس شولای رندی را بپوشم
نگارین دلبری در بر بگیرم
به عیش و صحبت و رندی بکوشم
اگر زاهد نصیحت پیشه گیرد
بگو پر از نصیحت هر دو گوشم
نمی خواهم ببینم هیکل او
که چشم از چشم دلبر می نپوشم
غرض من از نصیحت های عالم
فقط نجوای دلبر را نیوشم
برو ای مرتضی کمتر سخن گو
مگر تو می نگفتی من خموشم

مرتضی