وجودت در وجودم هست موجود
خدایا با توام ؛ سرچشمه جود
روان سازی تو روزی را به مردم
از این است که بزرگی رب ودّود
ز روح خود دمیدی در تن من
پس آنگه حال من گردید؛ بهبود
بزرگی و کریم و مهربانی
مرا تن از کرامت نیک آسود
به من گفتی بشر؛ اشرف تو باشی
به کل کائنات ؛ تا روز موعود
بهشتم جای دادی ای خداوند
نکردی تو بشر را هیچ محدود
فراوان روزی و حور و پری بود
خورشها بود در آنجا بس نمک سود
می و مینا و حور و آنچه می خواست
همه حاضر به پیشم بود مقصود
به ناگه باب من سیر آمد از کار
تو گفتی او خودش را خواند نمرود
نمی دانم که گندم خورد یا سیب
خطا کرد پیر من ؛ این بود مشهود
تو گفتی آدم ای مرد جفا کار
چه آسان آزمونت گشت مردود
تو را حاصل چه آمد زین خطایت
مگر در جایگه بودی به کمبود؟
کنون باید روی آنجا که بودی
چه آسان دادی از کف تار و هم پود
چو پیرْ آدم شنیدش از خداوند
که باید بار بندد ؛ گشته مطرود
به شیون گفت خدای مهربانم
همه دار و ندارم گشت مفقود؟
کجا باید روم ؛ آنجا ندانم
همه راهها به رویم گشت مسدود؟
گذر کن جان من از این گناهم
به دست خود نمودم بختْ نابود
چنان زاری نمودش پیش یزدان
همین گریه به تاریخ ماندِ یادبود
از آن پس رنج یار آدمی شد
شکایت می کند او پیش معبود