سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 9 آذر 1403
  • روز بزرگداشت شيخ مفيد
28 جمادى الأولى 1446
    Friday 29 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      جمعه ۹ آذر

      عشق پرستو و قطب شمال

      شعری از

      منصور دادمند

      از دفتر دیوان مسعود نوع شعر دلنوشته

      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۳ ۱۶:۱۸ شماره ثبت ۲۶۸۰۶
        بازدید : ۴۸۷   |    نظرات : ۱۶

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر منصور دادمند

      قطب سرد منم
      ای پرستوی زیبای من
      ای عاشق شیدای جانباز من
      بر من پرواز مزن
      خود را اسیر خشم طبیعتم مکن
      قلب من سرد و یخ است
      چون بر من آیی قلب من می شکند
      چون سنگها بر قلب
      شیشه ای من ساز میز ند
      پس مرا مشکن
      وبر من پرواز مزن
      ای پرستوی بهتر از جانم
      در کجای خانه دلم
      سکنی و ماوا میکنی
      خانه من
      برف و بوران و کولاک است
      خانه من خانه پربلاست
      بگذار با دوریت
      پر واز زیبایت از یادم برود
      خنده مستانه ات از جانم برود
      عشق و سوختن از یادم برود
      اما چه کنم
      مراعاشق و مریض
      و درمانده خود کردی
      تحمل هجران ترا ندارم
      قلب من هر لحظه ترا فریاد می کند
      و می شکند
      اشک من ناله میزند
      میگوید ای هستی ام میا
      چطور من پرواز عاشقانه ات
      در برف و کولاکم نظاره گر شوم
      منی که یخم با هر ضربه ای میشکنم
      چگونه من اشگ ودر ماندگی ات
      بر وصالم ببینم
      شکسته شدن بالت در بوران و کولاک
      وناتوانی قدرتت بر سرما
      ساز عشق جانبازی ات زنم
      وبرف هایم همچون خاک قبرت ترا بپوشاند
      ولباس عروسی ات کف برفی  بشود
      ای پرستوی زیبای من
      ای گل مینای جان من
      چرا خودت را بر برف بوران زدی
      اشگ های مرا نمی بینی
      صدای ترکهای قلبم را نمی شنوی
      نمی بینی همچو با تو سقوط میکنم
      چرا خودت را اسیر
      شلاق بادو برف و بورانم کردی
      چرا مرا مجنونم کردی
      چرا مرگ را به کام خود کردی
      چقدر به تو گفتم
      گلت رابر قلب سنگی من نه رویان
      گل سنگ تنهای با دریای اشک
      عاشق مجنون می شود
      ای تیر های سوزان عشق
      بر قلب من در آیید
      ومرا ازین رنج محت بدر آیید
      وای ای عشق چه ها میکنی
      عاشق مجنون عذاب به تمام میکنی
      ای اشکهای من چه سوزن شدید
      لباس من را به آتش شدید
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      3