فغان ای همزبان ویاررنگین کار
من ازطعن شما ای آشنا،گردیده ام بیزار
که داندکه دل من ازچه ها سوزد؟؟؟!!!
بگریدخون!!اگرچه لب نداردجرات اقرار!!
ازاین شهروازاین کوی وازاین برزن دلم خونست
خیالت رابگو::ای بی حیا{1} دست ازسرم بردار
دلم بشکست وهرگزهم،صدایی زآن،دلت نشنید!!!
توعشق ازنیمه راه برگرد،ندارم من دگراصرار
توبامن بودی وامادلت درحسرت شیرین!!!
ازاین پس میروم من،پس توهم خو کن، به آن اغیار
دلم خواهددگرروزی ببینم باکیان هستی؟؟
ببینم جای اوبازم، نشستی دربردیوار!!
به تیرتهمت ونیرنگ،براندی ازدرکویت
همان دختی که روزی بودازنیکان وازابرار
همه گویندپنهان کن الهه{تودردل}شعله ی عشقت
نگاهم میزندفریاد،،چگونه من کنم انکار!!!!
برفتم من،خداراهم براندم ازرگ گردن
سپردم باتوباشد،تامگرروزی شوی بیدار
اگرچه میروم اما بدان من تاابدهستم
به یادت نازنین،، گرمیتوانی فاصله بردار
{1}=بی حیا صفت خیالست که روزوشب نمیشناسد نه معشوق
این اولین سروده ایست که باوجودهمه ی ایرادات وتلخی هایش وقتی برکاغذ روان شدآنقدرذوق زده شدم که دورکعت نمازشکرخواندم چون حرف تلنبارشده دردلم بودکه سرریزشدبرصفحه ی صبورکاغذ،،هرچندکال امابرایم بسیارعزیزست پس بدون تلخی هایش،،تقدیمش میکنم به بزرگمردانی که خدامیداندبابرادران نسبی ام برایم فرقی ندارند
جناب رضا نظری،رضاحمیدی راد{احسان}،محمد رضانظری{لادون پرند}،،علی اسماعیلی
ونیز خواهرعزیزم صدف عظیمی{که بسیاردلتنگش هستم}به پاس نگاه پاک وکریمانه شان ،،که باعث شدندشوق ادامه ی این راه درمن شعله ورشود
امیدست که مهرخالص وخواهرانه ام راپذیراباشندوسایه شان برسر دلنوشته های خواهرشان مستدام باشد .
الهه انتظاری93/02/29