شنبه ۳ آذر
|
دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)
آخرین اشعار ناب بیژن آریایی(آریا)
|
کنون خوانم شما را داستانی
ز مردی زیرک و سخت استخوانی
به یک روزی پسین او در خیابان
صدا کرد یک نفر را او چه آسان
به مردک این چنین گفت ای عزیزم
ببین من را که با خود در ستیزم
بگیر این هَدْیه را از من تو جانم
خجل هستم ؛ به مادر آن رسانم
نگه کن مهربان تو آن سرا را
چه باید گفت: پاسخ مر خدا را
مرا مادر که پیر و ناتوان است
به سالمندان نهادم با خودم دست
کنون خجلت کشم بینم که مادر
چو من آنجا روم گردم مکَّدر
تو زحمت کش؛بری این هدیه آنجا؟
مرا شرم آید از آن کار بیجا
نصیحت کردش آن مرد فداکار
که جانم مادرت هست کن تو اقرار
تو را شرم آیدت روزی که دادار
بخواند مر تو را فرد جفاکار
رَوَم من سوی آنجا و ببینم
گُلِ آمرزش از او من بچینم
گرفتش هَدْیه و رفت او به دیدار
که مادر را ببنید ؛مردِ غمخوار
سراغی چون گرفت از مادر او
کسی هرگز نیاورد خم به ابرو
به ناگه پیرزن بانگی بر آشفت
چه کس نام مرا هر دم کند گفت؟
تویی حامد عزیز و مهربانم
الهی درد تو ریزد به جانم
به پاسخ گفتمش مادر نی ام من
به ناگه پیرزن لرزید بر تن
دلم سوخت از برای مادر پیر
که بوده طفل خود را سخت دستگیر
بدو گفتم که مادر حامدم من
تنم از آن دعاهای تو ایمَن
خروشید پیرزن گفت ای پرستار
نگفتم پور من باشد هوادار
پرستار گفتُ با من ای جوانمرد
ز دیدار تو هستم نیک خرسند
به پاسخ گفتمش نیکو فرشته
خداوند جانتان از گُل سرشته
سپاسم از شما باشد همیشه
که مشکل را کَنید هر دم ز ریشه
به پاسخ گفت بر من آن پرستار
خداوندم تو را باشد نگهدار
کنون که آمدی دیدار مادر
تو بشنو مهربان فرزند ؛ برادر
که مادرْت چند ماهی پول نداده
همه وجه و حقوقش پس فتاده
بدو گفتم غلط کردم که راندم
که مادر باشد این زن از چه خواندم؟
دمادم گفتم این را لیک باور
نمی کردند ز من پس دست آخر
نوشتم برگِ چک ؛ دستش بدادم
به خود گفتم بله من نیک زادم
ولی خرسند بودم مادری را
چو دیدم شادمان است و شکیبا
به نزد مادرش رفتم چو من زود
که گویم: مهربانم با تو بدرود
به من گفتش عزیزم پیر گردی
نشان دادی به هیبت همچو مردی
چو رفتی تو ز اینجا گو به حامد
که پرداخت شد بیا؛ این نیست عامد
ثواب خواهی شوی مانند این مرد
کبابی عاقبت گردی تو پر درد
-----------------
خودم دست=
ترکیب اضافه مقلوب=
دست خودم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.