کس آگاه نشد از غمهای من
ناله بر جان زدند در شبهای من
راز ها بر سینه ام کشت مرا
نیست سنگ صبوری در این دشت مرا
ناله هاو اشک هایم بر دار شد بیشمار
رستن بر من از دار شد بیشمار
وای از این معجزه تلخ که بر جانم شد
خنده زهرآگین مرگ بر دامنم شد
معجزه بیشمار بر یک چرا
سوختن بیشمار در این دنیا بر یک چرا
اشک هایم بر اشک یحیی برتر شد
نا له ها و غم هایم برغم و ناله علی(ع) بر تر شد
آخر چرا من عاشق را سوختن بر چوب روبه صفتان می زنی
سوختن به سوختن مهر بر جان نمی ز نی
تار و پودم کردی ویران ز نور
کس ندانست مهر ز نور
برهمه دیدم لاف آخ ز نور
ندیدم همچو کس خنده یخ ز نور
کس ندانست بی وفایی عشق بر عاشق در راه نور
گریه عشق برکم توان بر سوختن با عاشق در راه نور
رازها در شعر من مدفون شد
راز خنده در شعر گله من مدفون شد
کس بر سنگ قبرم در گله آگاه نشد
از رفت و بودم وچرا ی ناله آ گاه نشد
کس ندانست عشق مرا به غریبی کشاند
اشکم بر سوختن شمع مرا به فنایی کشاند
صبر حق مرا به جدایی کشاند
معجزه اش مرا به بی وفایی کشاند
خنده بر آتش اش مرا به تجلی کشاند
تشنه به مهر جان مرا به گدایی کشاند
خنده نگار مرا به فدائیش کشاند
رخ زیباش مرابه ثنائیش کشاند
باشد که در این دنیا راز به راز بماند
گله ام به دیدار راز بماند
همه حیران و سر گردان بمانند
لاف زنان و روبه صفتان و گرگان و شکم سیران خندان بمانند
لباس چون دو رو شد
لطف و مهر یار دو ر شد
فریاد حسین(ع) به خون شد
اشک اه و ناله ام بر جان به خون شد
102