باد بهاران کنون می وزد از سمت یار
وقت غزلخوانی است مطرب و ساغر بیار
دل زشمیم خوشش شاد و معطّر شده
گشته طربخانه دل رفته زدست اختیار
پر شده این خانه از بوی گل نسترن
رُسته به هر گوشه ای قاصدک و یاسمن
این سخن از آسمان می رسد اینک به گوش
موسم عیش است و نوش باده فراوان بنوش
جام پیاپی بریز ساغر میگون بریز
چونکه شدی فارغ از باده برآور خروش
صاف برو میکده غم به دلت ره مده
مژده به یاران رسید لحظه ی وصل آمده
برفکن این قید و بند یک نفس آزاده باش
گیر صراحی به دست عاشق و دلداده باش
دور فکن عقل را مایه هر درد را
گر طلبت کرد یار حاضر و آماده باش
بر لب رودی نشین یار دل آرا گزین
نغمه شادی بخوان بر نفست آفرین
دشت چه زیبا شده خنده به لب وا شده
این دل دیوانه باز عاشق و شیدا شده
هر نفسی میرسد یک خبری نو به نو
گوهر گمگشته ام باز هویدا شده
لاله به صحرا خوش است دلم به فردا خوش است
چیدن یک بوسه از چهره زیبا خوش است
از سر مهر و وفا یک نظر افکن به ما
پا به سر دیده نِه ای مَهِ فرّخ لقا
صبر و قرارم نماند از غم هجران تو
دل به سلامی خوش است لب به سخن بر گشا
فصل زمستان گذشت آمده اینک بهار
موسم شیدایی است طی شده هجران یار