روزگار به ما فهماند که آنچه دیگران می گویند آن چیزی نیست که در قلب هایشان نهفته است
با این وجود نام خود را کسانی گذاشته اند که شعر می گویند ومی خواهند مردم را درک کنند
چرا نمی توانیم با انسان بودن خودمان با زبان دیگران حرف بزنیم
کجاست آن روشنگری هایی که بزرگان ما به ما آموختند از پندار نیک ، گفتار نیک
وکردار نیک
مگر تمام ادیان از جمله دین اسلام بر پایه این سه پایه نیست دلیل بیاورید
من دیگر حرفی ندارم و شما را به خدای بزرگ می سپارم
***************************************************
زبس از مردمان نادل گرانم
مثال کوهی از آتش فشانم
عجین گشته دل این مردمان سخت
گنه کردند شدند بدبختِ بدبخت
یکی مومن به ظاهر اهل دین است
ولی در اندرونش اهل کین است
یکی همسایه ای دیدم چنین است
بگفتم ای خدا اهل یقین است
خودش در روضه ومنبر فراوان
به هنگام عزا نالان وگریان
همین شخصی که می زد از خودش جوش
ندیدم باری او بردارد ازدوش
دل این مردمان از ریگ واز سنگ
شدم از مردم این دوره دلتنگ
به صد حرف وسخن قانون پذیریم
ولی وقت عمل قانون گریزیم
ریاکاری شده آیین مردم
صداقت رخت بربسته شده گم
خدایا این دلم را شاد گردان
زغم های زمان آزادگردان
***************************************
پ.ن
عبرت ها چقدر فراوانند و عبرت پذیران چه اندک
کاش تاریخ گذشتگان را می دانستیم تا دیدمان بازتر می شد
**************************************
بسرایید دوستان ولی یادتان باشد پندار هر کس دست قلم اوست می تواند بهترین نوشته را به دیگران هدیه دهد و نیز می تواند قلم را از دست دیگران بگیرد
**************************
از اینکه تند رفتم پوزش می خواهم در پناه پروردگار شاد باشید