کاش این فلبم به تو هرگز نمی شد مبتلا
حسرتی از تو نشسته بر دلم
خسته ام بازم خدا
شعله ی گرم وجودش ماندگاری چون نداشت
رفت ودر دل صد هزاران آه کاشت
باز هم من سوختم
باز هم من باختم
کاش می شد تا خودم را باز هم می ساختم
گفت می ماند ولی افسوس رفت
گفت می بیند مرا اما ندید
گفت هستم تا ابد
اما ابد نزدیک بود
اعتمادم را برید
در بی کسی
مانده ام تنها پر از دلواپسی
نیست دیگر در وجودم طاقتی
مرده روحم
قلب من بشکسته است
و دلم را ریش شد
چون نفهمید او مرا
رفت و تنهایم گذاشت
کاش از اول به من مهری نداشت
حسرت مانده به دل
کاش تو هرگز نبودی در دلم
تو شکستی این دل دردمند من
تو مرا بر عرش بردی
تو امیدم دادی و دلخوش به خود
حال حسرت مانده بر دل
رفتی و ماندم چو کشتی در دل دریا به گل
کاش تو روزی بفهمی و بدانی سخت بود
کاش از اول به من مهرت نبود
کاش آن دلگرمی تو
آن همه حرف تورا
باور این دل نمی شد که مرا اکنون چه سود
مانده بر دل حسرت و صدها هزاران خاطره
بیم و ترس و قلب خسته
با هزاران واهمه
تو که رفتی آه من از دل به آسمانها رسید
و تو را هرگز غم و اشک دوچشم من ندید
اما ابد نزدیک بود
درودبرشما بانوی عزیزم
بسیار زیبابود
گرچه تلخ 😔