من
واژه ای هست مورب
روی ارابه ی می خواهم ها
روی اعداد که هر دم متغیر هستند
روی آن کاغذ حیران شده از دست به دست
که دموکرات ترین وصف جهان مست است
من
واژه ای هست مورب
مثل غوص خم واو طاووس
مثل آن بز
که با شوق علف، برگه ی کاغذ می خورد
معده دم کرده و عقل شکمش حض می برد
مثل انگاره ی آزاد تر از آزادی
مثل صاحب خانه
که در راهروی خانه ی آن مستجرش لم می داد
مثل درد بی درد
مثل آرامش موج
مثل آسودگی محض شب مردابی
که ندارد تابی
و هر آن لحضه بتابد به رخش مهتابی
می زند عینک دودی خودش را برچشم
و سیگار وجودش را
می کشد با احساس
من
واژهی هست مورب
تابعیت دارد
به هر آن سو که حقیقت سرد است
آتشی بر جکرخون شده ی هر مرد است
و نمایندگی محض فروش درد است
من
واژه ای هست مورب
شکمش از ورم نفخ
قلبان کش قهار هنرمند شدست
و هردم که بخواهد با میل
واجب شرعی را
می خورد دم به دم از روی غرایز هایش
هضم و جذبش را هم
می سپارد به تنی از افراد
تا در بازار شلوغ تزویر
قاب نسبیت را
بفروشند به اصحاب خمار از ادراک
و خدا را بتراشند به سوهان قطور اعداد
من
واژه ای هست مورب
همان هست که باید باشد
نقطه اش را بردار
با فطرت دست، دسته ی جام سبو را برگیر
تا تجلی کند از قاف حقیقت دلدار