شهرشفا
ساقی بیار باده که می آمده به جوش
یک جرعه می نخورده ز کف رفته عقل وُهوش
از باده های ناب تو شد مدعی خموش
باری هنوز مستم از آن نغمۀ سروش
یارا بیا که در شب ما صبح نودمید
هر چند مدّعی یک از این صد هنر ندید
از ابر های شهر شفا قطره ها چکید
تا نو شوی وُنوش کنی از می امید
از لعل های لب بتراود صدای دوست
از هر گــِلی سرشته شدی خاک پای اوست
من چون زمین وُ،در ید بهرام وُزهره ام
او با کمند می کشد ،این می نوازدم
هر صبح وُ شامگاه چو چنگت صلا دهم
هر ظهر،التهاب تو بر خاک در نهم
در کنج
بارگاه تو گر دم ز ِدَ م زدم
بنگر که در مدار خودم چرخ غم زدم
یک دم شود ز ِ لحظۀ تو شرح بودنم
مینای عمر خود به گذر سنگ حد زنم
تقدیم به برادر گرامی و بزرگوار جناب آقای فکر ی به مناسبت درخشش سایت شعر ناب و جذب شاعران عارف
تقاضایی دارم :پای در حوزه شعر نهادن قلندر وار آغاز میشود استرس الهامات مجال اندیشید ن به وزن و قافیه و زبان
امروز و دیروز نمیدهد منبع الهام شاعر در هرزمانی نهفته باشد شعر به زبان آن زمان بر میگردد شاعر در مراحل
ابتدایی جز شوریدگی را نمی شناسد لطفا قلندران شوریده را که سر از پا نمی شناسند ارج نهیم و قدمهایش را گرامی تا
از شهر شعر دلزده نشود
ممنونم