ما میل به هیچ داریم
ما خالق مکاریم
ما منجی عالم سوز
ما شوق فنا داریم
بر هدر و پوچیم
بر محو تو میکوشیم
بانی ظلم و جور
از خون دگر نوشیم
دانی تو چه اندوزی
آخر ز حسد سوزی
با این همه تنهایی
خود را به کجا دوزی
با فکر به روزهایت
با درد ز شبهایت
بی هدف هر روزه
با باور فردایت
این ها همه افسانه ست
این نقشه شاهانه ست
در دارالجنون فقه
بتخانه همان خانه ست