جمعه ۲۵ آبان
گذشته شعری از سامان ایل ترک
از دفتر شعرناب نوع شعر ترانه
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۲ ۱۴:۲۲ شماره ثبت ۲۲۲۴۴
بازدید : ۴۹۴ | نظرات : ۱۱
|
آخرین اشعار ناب سامان ایل ترک
|
این شعرو از صحبت ها و خاطرات شیرین یک بزرگرمرد نوشتم :
((گذشته))
بازم امشب دلم خیلی گرفته /بیادم افتاده عمری که رفته
به یاد مادرم به یاد بابام/بیاد فامیلا دوستا و اقوام
نشستن های توی قهوه خونه/گپی که میزدیم تو اون زمونه
سر اون کوچه که پاتوق ما بود/همون کوچه که پر بروبیا بود
تو هرروز از جلوی من میگذشتی/منم ژست میگرفتم خیلی مشتی
لباست قهوه ای کفشات همون رنگ/شتابان میدویدی نخوره زنگ
یه روز غافلگیرم کردی تو آخر/پرسیدی ساعتت چنده دلاور!
منم هول گشته چون ساعت نداشتم/ودستپاچه شدم طاقت نداشتم
خلاصه گشت باب آشنایی/مشخص شد توام در فکر مایی
بله خوش میگذشت ایام چندی/ولی نگذاشت نامردی و رندی
یکی در این وسط شیطون ما شد/که راه ما دیگه از تو جدا شد
دیدیم گشتیم خراب عشق مانده/از اینجا رانده آنجا مانده
یکی میگفت یکی میگفت یارو دیوونه گشته/ اسیر باده و میخونه گشته
یکی میگفت شنیذی که فلانی/قاطی کرده تو ایام جوانی
میگفتند که باید توزن بگیری/تو که در دام عشقی در اسیری
میگفتم که بابا من زن نمیخوام/شریک غصه و ماتم نمیخوام
همه زن دارا در رنجو عذابند/همه جوشان چون قیر مذابند
به لب درخنده اند نه از ته دل/همه گیجند مانند خل وچل
تظاهر میکنند به زندگانی/برو آزمایشی کن تابدانی
خلاصه حرف ها در ما اثر کرد/خداوند بزرگ بر ما نظر کرد
یه روز که زیر آفتاب رفته بودم/زگرما همچو کوره تفته بودم
سرم از زور گرما خیلی داغ بود/جدا از عقل خارج از تو باغ بود
بگفتم مادر من زن میخوام/شریک و وصله ای بر تن میخوام
گرفتم من زنو منزن دارم/هف هشتا بیماری بر تن دارم
ولی با همه این حرفا که گفتم/خدارو شکر که باز هم زن دارم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.