مرا به حرف ، مرنجان
مرا به حرف ، مشوران
مرا به حرف خزاني قباي تيره مپوشان
اگرچه فصل خزان است و جدا فتادن برگ
اميد برگ و بهاران ، خيال خامي نيست
خيال باد بهاري
خيال رقص نسيم
درخت و برگ و من و تو
نسيم سبزه نواز
چو طالب گلي و نسيم و سبزه و گل
ز هر رهي كه روي ، گذر فتد ناچار
به تيغ سرد زمستان ، شبان خوف و خيال
بهار را چه ببينم
چه آن خيال خوشش
برم به گور سپيدي به نام بهمن و برف
گذر كنم ز زمستان ، به شوق ديدن برگ
به شوق بوي نسيم
خيال برگ و بهاران ، دگر خيالي نيست
نگاه من به فراسو ، به بعد تاريكي ست
گذر كند ز زمستان ، نگاه من روزي
رسد به روز بهاران ، نگاه غم زده ام
روان خسته ي من
خيال روز بهاران، خيال سبزه و گل
دمي اگر كه ببينم ، به سان رويايي
براي من كافي ست
مرا ز خويش ، مرنجان
نسيم صبح اميد
مرا به حرف ، مرنجان
مرا به حرف ، مشوران
1389/8/17
كرمانشاه
پ.ن.
من بيشتر ، تفكرات سياسي - اجتماعي را در نوشته هايم منعكس مي كنم اما دوستي اين شعر را شعري عاشقانه مي ديد.... مهم نگاه خواننده است... تا چه ببيند...