حال و هوای ِ شعرم خراب است
مثل حال ِ خودم
کاغذ کادوهایم زشت!
مثل ِ روی ِ خودم
کادوهایم اما عاشقانه...
مثل ِ حس خودم
خراب ست و امیدی نیست
پوسیده و زخمی ست شعرهایم
نمی شود گفت شعر
باید که بگویم پاره های دلم
با مداد نمی نویسم این نوشته هارا
درد دل را با خون دل می نویسم
حال دل خراب است
نوشته هایم نفس نفس می زنند
قلم خونینم خمید !
جگرم سوخت و دلم آتش گرفت
سوخت هرآنچه سوختنی بود
دود شد حرف های دلم
پر پر شد هرچه نوشته بودم
غمی نیست
با این تکه تکه های دلم سر میکنم
هوای دلم سرد و زمستانی ست
یخبندان و کُشنده
گرمی خون رگ هایم
خونی که فوران شده از قلبم
گرمی این خون برای نفس نفس زدنم کافی نیست
نفس نفس که میزنم خون فوران میکند در دلم
و اینجاست که سر تا پایم خونین می شود
ای وای استاد این بار دگر تاب نمی آورد
پاره می کند هرچه نوشته ام
تا فردا صبح چه کنم
چه شب ترسناکی
چقدر کابوس میهمان شب سرد من است
وای اگر بفهمد کاغذ کادویم خونین شده ...
چه کنم خب؟!!!
دست خودم نیست
خون بالا آمد و روی کاغذ کادویم ریخت
دیدید گفتم بیخیال کاغذ کادو؟!!!
بگذرید دردهایم برهنه باشند
نکند بگویند کاغذ کادویت زشت و خونین است
خدا کند تایید شود نوشته های دل داغدیده ام
به یادتون هستم بهترین خواهرهای دنیا شکوفه ی من ... ، مینای من ...