معجزه

معجزه

شبی با یادِ چشمانت  زمستانم بهاری شد

تو برگشتی و می دانی  که گنجشکم قناری شد

نگاه سردِ و بی روحم  دوباره جان گرفت از نو

لبانِ زرد و بی رنگم  چه خوشرنگ و اناری شد

کنارِ قلبِ من بودی  دلم از غصه ها خالی

تمام جسم و روح من  فدای هرچه داری شد

خودت رفتی و می دانی  که من خط خوردم از دنیا

تمامِ سهمم از عشقت  فقط چشم انتظاری شد

به من گفتی که می آیی  کنار قلب بیمارم

و با این حرف زیبایت  زمستانم بهاری شد